مادر که بشی میفهمی
سلام دختر و پسر خوشگلم جونم براتون بگه بچه که بودم مامانم همیشه یک جمله رو یاد آوری میکرد اونم بیشتر وقتا یی که از شون در مورد دلسوزی های به نظر خودم بیمورد خورده میگرفتم مثلا وقتی که دیر از مدرسه یا دانشگاه میامدم و نگرانی های مامانم رو سر دیر اومدنم می ديدم و من میگفتم بچه که نیستم پیاده آمدم یا بچه که نیستم کلاسم طول کشید و مامان همیشه میگفت نگرانت شدم و مادر که بشی میفهمی من چی میگم (اصلا سخت گيري در كار نبود خداييش منم بچه مثبت بودم )یا اینکه شبا به زور اگه شده یک لقمه باید میخوردیم بعد میخوابیدیم که با شکم گشنه نخوابیم یا اگه مریض میشدیم یکدوممون میدیم چقدر مامانم برای خوب شدنمون بی مزد و بی منت زحمت میکشید یا اگه نهار یا شام با...
نویسنده :
مامان
12:13